الهي
نفسي سوخته، دلي شكسته، سري به عشق افروخته، و جاني به جانان رسيده. به اين جان به لب رسيده و جام به لب نرسيده كرامت فرما.
يا من بيدك ملكوت السموات والارض.
الهي
چه زيبا و متين و رصین فرمود : ريحانة رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم حضرت زهراي بتول عليها السلام : شَغلني عن مسئلته لذة خدمته ، لا حاجة لي غير النظر الي وجهه الكريم.۱
لذت خدمتت مرا از هر خواسته و خواهش باز داشته است و نيازي ندارم جز نگاه و نظر به جمال زيبا و وجه بزرگوارانه و كريم تو.
الهی
شكرت كه فهميدم فاطمه (سلام الله عليها) تفصيل نام شريف «فاطر» است و واژة پيدا و پنهان آدم و خاتم است. مصداق عيني حب و معرفت منشأ عالم است. بضعة الرسول ، ريحانة النّبي ، زوجة الولي ، ام الحسن و الحسين (عليهم السلام) ، امَّ ابيها و امُ الأئمه است. زهرة مكّه و زهرای مدينه است؛ و روضة مسجد النّبي (صلي الله عليه و آله و سلم) و مدينة فاضله است.
اي فاطر فاطمه (سلام الله عليها) ! اگر دست بلند زنان آرمان دان و اسوه خواه به گرد گام هاي زهرا (سلام الله عليها) مي رسيد، جهان گلستان مي شد؛ بار الها! جهان را گلستان كن.
الهي
اي آغاز و انجام ما! خاتمة ما به اخلاص خودت و فاطمه (سلام الله عليها)، صاحب اخلاص،که فاطمه ماست، آن که ديباچة دفتر وجود و خاتمة طومار غيب و شهود است، به انجام رسان.
الهي
ميوه اي ده كه شهدش تو باشي، سينه اي ده كه شرحش تو باشي.
الهي
علم و عمل دو بال پرواز است وهادي آماده پرواز و بي بال. يا من بيده ملكوت السموات خذ بيديّ يا ذاالجلال و الجمال.
الهي
اگر علم رهزن شود و عالم راه زن از هر اهريمني بدتر شود. دزد چون با چراغ آيد گزيده تر بَرَد كالا. خدايا عاصم تويي! يا حافظَ أقدامِ المُزِلّين!
الهي
كتابدار كتابخوان و كتاب دان بسيارند. خوشا آن كه خود كتاب است و كتابْ آر. مرا به هيچ كتاب ديگر حواله مكن. يا مُنزلَ الكُتب و رافعَ الحُجُب !
الهي
تو را مي نگرم اميدوارم ، همه چيز دارم ؛ و به خود مي نگرم شرمنده ام و هيچ ندارم.
الهي
من در دارايي و داناييم به تو نيازمندم ، چگونه در نداري و نيازمندي و نادانيم نيازمند تو نباشم؟!
الهي
آن كه حقيقتش مجاز و ادّعا است و خوبي هايش بدي است و زشتي ، مجازش چگونه است و بدي هايش چه خواهد بود؟
بارالها هرچه فكر كردم چه بگويم و چه بيارم كه نداشته باشي و بپسندي؟
ديدم و فهميدم فقر و نيازمندي نداري و اينك نياز به پيشگاه بي نياز آوردم و خائف و جائف سوي أحد و صمدم[۱].
الهی!
چون سگی بر در این درگاه بار است،
هادی را با نومیدی چه کار است؟
الهی!
سگ را بار است و سنگ را دیدار است.
اگر از سگ و سنگی کم آیم، عار است.
الهی!
آنکه بر تن و جان میلرزد، به جوی نمیارزد.
آنچه میارزد، که میورزد.
نیک بنگر که «بندۀ» آنی که در بند آنی.
الهی!
به بهشت و حور چه نازیم؟ همّتی ده و نظری کن به هر نظر بهشت و حور سازیم.
۱ . روحين الشريعة، ج۱، ص ۱۰۵٫
[۱] – جائف به معناي تو خالي است و جوف به معناي شكم است.در مقابل آن صمد است كه به معناي آن چيزي است كه جوف ندارد يعني توخالي نيست.